سپندارمذگان ولنتاین نیست

1- اصلا ما ايرانيها خوراكمان اين است كه همه چيز در سراسر دنيا را ايراني بدانيم. كريسمس همان شب يلداست. بابانوئل همين عمو نوروز خودمان است. جد چاپلين ايراني بوده. فلان چيز را اولين بار ما كشف كرديم. نميدانم چرا هميشه بعد از همه گير شدن هر چيزي ما يادمان مي‌افتد كه قبلا آنرا داشته‌ايم! يكي همين ولنتاين كه الان چند سال است حس ناسيوناليستي‌مان sms مي‌شود كه "اوهوي غربزده بي‌‌خاصيت بي‌تفاوت به ارزش‌هاي ملي ميهني! بیا خجالت بکش و سپندارمذگان را جشن بگير که مال خودمان است و از زمان پدربزرگ کوروش همچين چيزي داشته‌ايم" و قس عليهذا!

 

2- خب عزيز من شما چطور يهويي يادت افتاد همچين چيزي داشتيد؟ و كي خدا قسمت مي‌كند در راه خدا يك چيزي را اولين بار شما پيشنهاد بدهيد و به همان افتخار كنيد؟ شما كه هر عرف و جشن و افتخار بين‌المللي را اول مصادره مي‌فرماييد و بعد كه قرار شد جد و آبادش ايراني باشد، به آن احترام مي‌گذاريد چه فرقي داريد با دوستاني كه همه چيز غربي را بالكل بد و دورريختني مي‌دانند؟!

 

3- در 29بهمن در تقویم ایرانی  كه همان 5 اسفند درتقویم باستان بوده -به دلیل برابری روز و ماه- جشنی بر پا می‌شد که اسفندگان نام داشت. این جشن به افتخار امشاسپند برگزار می‌شد که این روز و تمام ماه اسفند متعلق به او است. این جشن را در حقیقت می توان گرامیداشت زنان دانست که قدیمی ترین در نوع خود در جهان است.

اسپند یا اسفند  که نام او (آرمیتی) به معنی اخلاص است تنها امشاسپند زن در میان هفت امشاسپند است. او دختر اهورامزدا است و در انجمن الهی در طرف چپ او می نشیند. او مظهر فرمانبرداری مومنانه، هماهنگی مذهبی و پرستش است.

در اوستا، آرمیتی در جهان معنوی مظهر فداکاری و از خود گذشتگی، و در جهان مادی ایزد موکل زمین است که در دوره های بعدی تبدیل به خود زمین می گردد. آسمان ستاره نشان لباس اوست.

سپندارمذ نیرو و توان به مردان می دهد. بعنوان ایزد موکل زمین هنگامیکه شخص پارسایی زمین بایری را برای زراعت آماده می‌سازد یا گله را بر روی آن می‌پرورد و یا فرزند پارسایی را به دنیا می‌آورد شاد می‌شود. و هنگامی که فرمانروای ظالم یا دزدی نابکار بر چهره او قدم می زند اندوهگین می‌شود. برای خشنود کردن او باید خشنودی زمین و زنان را فراهم آورد.

در متون پهلوی سپندارمذ خویشکاری جدیدی را به خود می گیرد که تا قبل از آن با خود نداشته است. او نگهبان زنان پارسا می شود. هر کس می خواهد او را خشنود سازد باید زنان پارسا را خشنود نماید. از طریق اوست که مرد مؤمن زنی شریف برای خود خواهد یافت. در فرشکرد و نبرد واپسین جهان او همتای دیوی خود ترومت(Taromat) را از میان خواهد برد.

روز سپندارمذ در ایران باستان روز زنان و قدیمی ترین روز در نوع خود در جهان است. در این روز زنان از کار خانه معاف بودند و مسئولیت خانه بر عهده مردان بود که علاوه بر آن باید برای زنان در این روز هدیه‌ای تهیه می‌کردند. برای برگزاری این جشن در این روز همه افراد خانه بامداد زودتر از هر روز از خواب بیدار می‌شدند. خانه را تمیز می‌کردند و با پختن آش که غذای سنتی ایرانیان است جشن را آغاز می‌کردند.

ضمنا باید در نظر داشت در اساطیر ایرانی عشق و ارتباط زمینی آن گونه که آن را در اساطیر یونان و روم می‌بینیم وجود نداشته است. ایزدان اساطیری ایرانی بندرت جلوه مادی به خود می گیرند و  نمی‌توانند مظهر امیال زمینی باشند.

 

۴- خدا رحم کند به مردان ملتی که سه تا روز زن دارد!

بار دیگر رشت...

امشب میروم رشت. بلیط دارم اما گویا وضع جاده خراب است. کلی ذوق و شوق دارم این بار آخری را. میخواهم هرچندتا از دوستان را که می توانم، ببینم. ناسلامتی از هفته دیگر قرار است جان و مال و ناموس مردم را بسپارند دست ما!

فردا اولین گردهمایی دانش آموختگان دانشگاه گیلان است و مشتاقانه منتظرم بدانم دوستان سابق در چه حالند...

 

دل شکسته

پيش نوشت: آمدم يك عدد انار كه حداقل 2ماه در يخچال مانده بود را به‌شيوه انسانهاي اوليه آبگيري كنم و تناول نمايم كه ترکید و گند زده شد به زندگي و لباسهايم. انگار مشيت خداوند تبارك و تعالي همين است كه در در فقر ويتاميني بميرم!

برندگان جشنواره فيلم فجر هم اعلام شدند. "به همين سادگي" به همين سادگي جايزه بهترين فيلم را هم برد. همينقدر بگويم كه تقريبا تمام تماشاگران از اعتماد به نفس كارگردان كه حاضر شده بود فيلمي به اين شدت معمولي و درپيت بسازد متعجب بودند!

روز يكشنبه "دل‌شكسته" را ديدم. با بازي شهاب حسيني، بي‌تا بادران و خسرو شكيبايي.

شهاب حسيني؛ بچه بسيجي روشنفكري كه درمقابل ظرف آب پر از گل  نماز مي‌خواند و مادري دارد كه استاد دانشگاه‌ست، عاشق دختري مي‌شود كه در عرف جامعه جلف ناميده مي‌شود! تقابل پسر، دختر و پدرش (شكيبايي) در برخي سكانسها تماشايي از آب درآمده. هرچند كه ديالوگها عليرغم جسارت، حرف تازه‌اي ندارد و همانست كه هر روز در كوچه و بازار مي‌شنويم. اما وقتي در يك ساعت اول فيلم قهقهه مي‌زديم و خوشحال بوديم فيلمي متفاوت خواهيم ديد، باز داشتم فكر مي‌كردم خدا رحم كند آخر فيلم را كه همه اين مسائل مي‌بايستي جمع شوند. البته همينطور هم شد! بعد از اينكه كارگردان محترم براي شام غريبان در اتاق آي‌سي‌يو و زير چادر اكسيژن شمع روشن كرد و كفتر پراند، آقا امام حسين (ع) هم به خواب خسرو شكيبايي تشريف آوردند و دخترشان را براي يك فرزند شهيد نابغه خواستگاري كردند!

اصلا انگار جشنواره امسال يادوراه اهل بيت است. "شب" را كه براي روابط عمومي آستان قدس ساخته‌اند، "دل شكسته" را توليت كربلاي معلي سفارش داده‌اند. "انعكاس" هم كه با حضور خود باريتعالي به سرانجام رسيد. من فكر مي‌كنم انگار كه يك عده ماموريت دارند اعتقادات و باورهاي مردم را انقدر نازل و سطحي نشان بدهند كه ديگر كسي رويش نشود بگويد كه به چيزي اعتقاد دارد.

خدا آخر و عاقبت همه ما را ختم به خير بفرمايد! صلوات!

فسنجانی به نام انعکاس

ما معمولا وقتي فرصتمان كم است بيشتر به تقلا مي افتيم و سعي مي‌كنيم حسابي از آن استفاده كنيم. به همين بهانه و در راستاي لذت بردن بيشتر از زندگي در روزهاي باقيمانده از پريشب مثل اين صداوسيمايي‌ها تصميم گرفتم طرحي اجرا كنم به نام ده شب، ده فيلم! و در شب اول Holleywood Land را ديديم.

ديشب هم رفتيم و به جشنواره سري زديم. "انعكاس" سهم ما از اين فستيوال فيلم بود. فيلمي كه پس از خروج هر چهار نفرمان بي‌درنگ به آن راي ضعيف داديم. ضرباهنگ اوليه فيلم به شدت خوب بود و تا نيمه‌هاي فيلم احساس مي‌كردي كه با فيلمي جسورانه روبرو هستي و عشوه‌هاي اغواگرانه بازيگر نقش دوم زن تقريبا مطمئنت مي‌كرد كه فيلم عمرا مجوز اكران نخواهد گرفت. اما فيلمي كه گمان مي‌‌كني داستان روابط يك مرد متاهل  با زني كه شوهرش نيز همزمان در حال خيانت به اوست را روايت مي‌كند، به ناگاه طي يك سكانس كليدي كه مهناز افشار در محراب مسجد(!) نشسته و مي گويد:"خدايا عهد مي‌كنم كه ديگر جز به شوهرم به هيچ كس فكر نكنم. به جز در مورد شوهرم همه خاطرات گذشته را فراموش كنم" يكهو در طول بيست دقيقه به قول ما گيلك‌ها فسنجان مي‌شود!

يك پايان خوش خانوادگي براي چند نفر معصوم بي‌گناه و كم‌گناه كه در اين مدت دچار سوءتفاهم و سوءظن بوده‌اند. و مخاطب مجرد عصباني و خانواده خوشحال كه بعله! پيوندها خيلي محكمتر از اين حرفهاست!

البته شايد ناراحتي ما از فيلم بيشتر به خاطر اين "توي ذوق خوردن" و نحوه كمك خداوند به حل مساله بود(!) والا نه كسي از مهناز افشار انتظار بازي فوق‌العاده دارد و نه كامبيز ديرباز چيزي فراتر از مجيد سوزوكي‌ست. منتها واقعيت قضيه آن‌ست كه نه تنها در سينماي دولتي ما بلكه در سراسر دنيا كارگردانان عموما ترجيح مي‌دهند تا آخر همچين قضايايي را سمبل كنند. به ياد بياوريد پيشنهاد بي‌شرمانه، unfaithful و incinityها را كه چطور آخرشان همه چيز به خوبي و خوشي و خانوادگي تمام شد! آن وقت مي‌فهميم كه قرار نيست هميشه بعد از ديدن آخرين سكانس فيلم به آن فكر كنيم. گاهي شايد همه‌چيز در نيمه تمام شود.  گاهي شايد لازم است در هر لحظه بتوانيم به همه چيز فارغ از آينده محتمل فكر كنيم و با آن كنار بياييم. به امروزي كه ممكن است هيچ فردايي نداشته باشد...

 

اندر باب مضار سر به زیری

یکی از بدی های سر به زیر بودن این است که ممکن است صبح خوشگلتان را با رویت چند تکه خلط روی آسفالت کوچه شروع کنید!

حالتان بهم خورد نه؟! مال من هم همینطور! هم الان هم سر صبح!

پ.ن: با فیاض حرف زدم. خیلی آشفته بود. نگرانش شدم...

Bamzy در مالزي

فياض ما هم رفت. صبح پنج شنبه در يك هواي برفي با فياض خداحافظي كرديم و رفت به مالزي كه احتمالا درس بخواند. گرچه شايد همه‌مان در همان لحظات ته دلمان خدا خدا مي‌كرديم كه كاش زودتر برگردد و همان روزهاي سابق را دوباره شروع كنيم، اما صميمانه دوست دارم كاري را كه با ميل و رغبت شروع كرده با موفقيت تمام كند.  فياض دوست و رفيق صميمي اين سالهايم بود. شبهاي زيادي بود كه يا ما زنگ مي‌زديم و يا خودش سرخود چتر مي‌شد و چند ساعتي را فيلم مي‌ديديم، يا حرف مي‌زديم و يا با صداي سازش لحظه‌هايمان را رنگي مي‌كرد.  بحث كردن با فياض هميشه برايم جالب بوده. حس جستجويش براي حقيقت هر چيزي و تلاش براي اينكه در مورد هر مساله‌اي تحليل خاص خودش را داشته باشد فوق‌العاده بود. به شدت مهربان بود و هميشه سعي مي‌كرد طوري كه به غرورت برنخورد سخاوتمندانه كمكت كند. نميخواهم اينجا يك پست غمگين بنويسم يا الكي از فياض به قول بهروز بي‌شعور تعريف كنم! اما فياض براي من يك ويژگي منحصر به‌فرد داشته و دارد. آنهم اينكه اين پسر كوچولو را به شدت دوستش دارم و اين از نظر من كه همچنان فكر مي‌كنم تعداد آدمهايي كه مي‌شود دوست داشت و از سوي آنها دوست داشته شد در جهان محدود است، مزيت بزرگيست. فياض عزيز دلم برايت تنگ مي‌شود...

شام غريبان

تاسوعا و عاشوراي هر سال به فومن مي‌رويم؛ مسجد ولي‌عصر و هيات سينه‌زني آن كه كماكان به‌سان همقطاران دوران كودكي و نوجواني‌ام متعصبانه دوستش مي‌دارم. بعضي از اين بجه‌هاي هيات را هرسال ديده‌ام. بزرگ شدنشان را از نزديك درك كرده‌ام، رشدشان را، تغيير فكر و انديشه‌هاشان را و اينكه چگونه با شكل گرفتن افكار و طرز زندگي رفته‌رفته از هم فاصله مي‌گيرند و دور مي‌شوند... اما محرم كه مي‌شود همه در كنار هم‌اند. همين سادگي و بي‌پيرايگي‌شان را هم هميشه دوست داشته‌ام؛ صداقت و صميميت‌شان را؛ و حسين حسين‌هايي كه از اعماق قلب هاشان سر‌مي‌دهند. نه چراغي روشن است و نه دوربيني دركار.. نه مزدي هست و نه افتخاري. خبري از تظاهر نيست (ويا اگر هست خوشبختانه من از آن بي‌خبرم!)... مراسم شام غريبان را از همه بيشتر دوست مي‌دارم. غربت لحظه‌هاي غروب و غمي كه انگار آسمان را مي‌شكافد و دلت را مي‌فشارد. حس حضور نگاه اشكبار زينب كه انگار از اعماق تاريخ برمي‌آيد و لحظه‌هايت را سراسر ماتم مي‌كند... جوانان در دوگروه حركت مي‌كنند. دسته اول با پرچم سبز و دومي با سرخ كه سخت بي‌تابي مي‌كنند در ميان حلقه دستهايي كه افراشته مي‌شوند و بر سينه‌ها جانانه مي‌كوبند تا بشكنند سكوت سهمگين تاريخ ديروز و امروز را بر مظلوميت خونين قيامي كه حقيقتش را پنهان كرده‌اند در زير خروارها جهل و خرافه و بدعت. هر كس برود منزل ما شام عزا داريم يك گمشده‌اي امشب در كرب‌و‌بلا داريم عاشوراي هر سال براي من يادآور خاطرات كودكي هم هست. دوستان دوره كودكي و نوجواني و فضاهايي كه بعد از گذشت ساليان هنوز به‌شدت دلبسته‌شان هستم. دوستاني كه هركدام در گوشه و كنار اين ديار دكتر و مهندس و كارمند و كاسب شده‌اند و روبوسي صميمانه از پس سالها دوري چشمانم را پر از اشك مي‌كنند. اشك‌هايي كه دنيا دنيا دوستشان دارم...

پی نوشت: مرتضی مطهری در مورد امام حسین توصیفی دارد، می گوید: "چیزی که حسین(ع) از آن دفاع کرد، شرافت بود." شرافت به معنی بزرگی نیست، به معنی بزرگواری است. می دانی! چیزی که دارد له می شود بزرگواری آدمهاست!